ثمین جونمثمین جونم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

وروجک کوهنورد

بازی(34)بادخزون وبرگ ریزون پاییزی از دامنه بازیهای گروهیمون

سلام این آخرین جلسه از این ترممون باعنوان کارگاه مادر وکودکه.... رو به سردی هوا ونبودن کارگاه مادرو کودکی درشهرمون ومعذب بودن مادرها در تهیه این مکان ورفت وآمد بچه ها تو این هوای سرد مادرها رو برآن داشته که فعلا از ترم جدیدی خبری نیست البته مامان ماهرخ تموم تلاشش اینه که بتونه مجوز این کارگاه رو بگیره.. این جلسه ما قراربود توی طبیعت بوژان برگزار بشه اما چون هفته های پیش سرمای عجیبی رو تجربه کردیم وهماهنگ نشدن برنامه های مامانا این جلسه تو فضای خونه شبیه سازی شد این شاخه های درخت رو مامان هدیه اورده بودبعدم مامان ماهرخ با ماسه ظرف ها رو پر کرد واون شاخه ها رو کاشت ودخترکانمان با تنها پسرمون سپهر که علاقه ای نداشت تو ا...
25 آبان 1393

بازی(33) کار با پانچ و اشکال هندسی ودوخت ودوز از دامنه بازی های گروهیمون

این پست از پست های جامونده مونه ....   امروز عصر تو کلاس بهمون مقوا دادن و قرار شد مامانا رو ی اونا نقاشی وبعد برش بدن وبسپرن به بچه ها اونایی که بزرگتر بودن واز پس نفاشی کشیدن بر میمودن باید خودشون یه نقاشی میگشیدن وبرش میدادن بعدش پانچ رو به بچه ها سپردیمووبعدترش کمی نخ کاموا وسوزن دست ساز که قبلا هم توی یک جلسه دیگه بچه ها با این سوزنا کار کرده بودن  رو بهمون دادن و قرارشد بچه ها با نخ وسوزنشون از توی این سوراخای پانچی رد کنن وهرکی با توجه به سنش کارش فرق میکرد ثمین که کوچکترین بود اشکال هندسی رو دورتادورش رو با نظارت وراهنمایی خودم پانچ کرد وبعدشم شروع کرد به دوختن.....   ...
25 آبان 1393

خبرخوب....

خیلی خوشحالیم وسرحال و سرزنده ...چررررراااا؟؟؟؟ آخه حال مامانی لیلامون تو این روزا شکرخدا وبه لطف بیدریغ دوستان ودعای خوبان روبه راهه  ،نه اینکه بگیم فارغ از مشکل ودرد شده اما از اون وضعیت غیر قابل تحمل فاصله گرفته وهمین که اشک دیگه تو پرده نگاهش حلقه نمیشه وآخ کشیدناش به کمترین رسیده خدا رو شاکریم و راضی....راضی به لطفش وراضی به حکمتاش شاید خدا نخواسته دعای دلبندمون رو مستجاب نکنه که هر لحظه وهرفرصت میگه آدایا مامانی لیلامو خوب کن!!!! بهرحال خوشحالیم که هستیم وهست وزیر سایه اش خدا رو شکر میکنیمو دلمون میخواد همه ی مریض دار به این آرامش نسبی ما برسن و از تلاطم استرس و سردرگمی کمی فاصله بگیرن ....
25 آبان 1393

تولد تولد....

سلام من اومدم با بدقولیام... این پست وتقدیم میکنم به نگاه های دلبرانه عشق نازنینم ثمین جونم که توی دریای نگاهش روزی هزار بار غرق میشم  ودوباره جوون میگیرم کمترین وکمترین بود برای این عشق خدایی اما تمام تلاشم این بود که همه اش کار خودم بشه تا دخترم بدونه همه وقت من متعلق به اونه واز وقت وحوصله براش کوتاهیی ندارم... البته که این پست چند روزیه که آماده اس اما به حرمت عاشوراو تاسوعای در پیش آپ نشده... من چون اولین تجربه ام تو برگزاری تولد گلدونه ام توخونه بود کاستی زیاد داشتم یکی اش هم کمبود عکس از این لحظه های موندگار بوده که قول میدم تا جایی که بتونم از تو فیلما  عکسای مهمون کوچولو...
16 آبان 1393

ثمین با کادوهای تولدش....

  ثمین زنبوری ویه عالمه هدیه اینجا داره با نقدینگیای تولدش سرگرم میشه شامل هدیه نقدی مامان جون وباباجون ،کارت سکه  ازطرف مامانی لیلا ویک سکه از طرف بابای اش و هدیه نقدی از طرف آقاجونش و.... این اولین کادویی که تو مراسمش باز شد وبینهایت دوسش داره وازخودش دورش نمیکنه این عروسک رو نسیم جون واسش اورده بود ثمین ونسیم مبینا وصالح مهمونای دخترم بودن ثمین ومهدیار ثمین با میز تحریری که خیلی خیلی دوسش داره خاله زهراجونش زحمتشو کشیده ...
15 آبان 1393

شام غریبان و.....یه عالمه عشق حسینی

بعداز اذان بود که به یه مراسم عزاداری شام غریبان رفتیم ثمینمان خانوم بود وطلا ،اذیت نمیکرد تا آخرمراسم با دفتر نقاشی ومدادشمعی هایش سرگرم بود وگهگاهی سوال هایی از جنس کنجکاوی میپرسیدو بعدتر که مراسم تموم شد ازش پرسیدن کجا رفته بودی؟؟گفت:مکه باز بعدترپرسیدن کجا بودی؟گفت:کربلا بعدتر پرسیدن کجا بودی ؟گفت: خونه خدا!!!! چی میدادن اونجا بهتون؟خونه خدا غذا میدن ،دلستر میدن ،الله اکبر میکنن... منم دیگه حرفی واسه گفتن ندارم .... . . .   واسه مراسم شام غریبان سری به خیمه های خیابانی زدیم و ...
14 آبان 1393

همراه شدن ثمین با هیئت عزاداران عاشورایی

  واین هیجان مع الوصفی که دخترکمان از دیدن این کاروان نمادین اسارت داشت وسوال های بیدریغ وپی در پی که اینا کین؟؟اینا چی ان؟؟کجا میخوان برن ؟؟               اینجا هم دخترک بهمراه مهرشاد ودرسا اجرای نمایش دسته های عزاداری داشت واسه خانواده گرام مامانی لیلاشون   میگم ثمین داری چیکارمیکنی؟میگه سینه می...
13 آبان 1393

همایش شیرخوارگان نمادین

ما سال گذشته تو این مراسم که تو مهدیه شهرمون برگزار شده بود شرکت کردیم خوب بود  به توقع ماهم پاسخ داده شده بود امسالم صبح جمعه شال وکلاه کردیم وقصد شرکت تو مراسم امسال که...   البته ناگفته نمونه که بخاطر حال نداری ثمین خانوم که کمی سرماخورده شده بود ما دیرتر جنبیدیمو ووقتی رسیدیم مهدیه شهر، واویلا یه جمعیتی پشت در ایستاده بودن،هزار الله اکبر!!!!هیچی دیگه جا نشدیم یکم ماتم زده جلوی در ورودی چمپاتمه زدیم شاید فرجی بشه که شد و ماتونستیم با یه حرکت تیز وارد مهدیه بشیم اما وارد شدن هماناو له شدن ومچاله شدن همانا... اینجور شد که یه گوشه چند دقیقه ای ایستادیم اما اونقدر جمعیت زیاد ب...
13 آبان 1393

السلام علیک یا علی ابن الحسین

السلام علیک یا ابا عبدالله تاسوعاو عاشورای حسینی رو تسلیت میگم توی این لحظه ها ماروهم دعا کنین مخصوصا مامانی لیلای ثمینمون رو.... التماس دعا   | یکشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۳| 16:22 | مامان سمیه جون | رد پاهاتون   ...
11 آبان 1393

بالاخره تموم شد..

سلام امروز دومین روز بعداز تولد ثمین جونه دیروز که بادنیایی از خستگی فقط مشغول جمع کردن ریخت وپاشا بودیم خیلی کار داشتیم لحظه ای برای سرخاراندن نداشتیم ...   صبح که اومدیم خونه مامانی لیلا وکمک خاله جونی کردیم چون بلیط داشتو وراهی بود میخواست بره تابردیمش ایستگاه و برگشتیم ظهر شده بود تولد خوبی بودخداروشکر .. ممنون همه دوستان ...  همه مهمونا که دعوت شده بودن اومده بودن تقریبا همه چی همونجوری که میخواستیم پیش رفت به جز یه چیزای کوچولو که یادم رفت مثلا پخش کلیپ عکسای نوزادیش تا دوسالگیش... ...
4 آبان 1393
1